دستمال کاغذی
دستمال کاغذی به اشک گفت:
.
.
.
نه واقعا الان اومدی ببینی دستمال کاغذی به اشک چی گفته؟؟؟؟نه ینی واقعا دستمال کاغذی حرف میزنه؟اونم با اشک؟؟؟؟؟ینییییییییی همییییییییی خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااک تو سرت...هم سنای تو الان دارن اورانیوم غنی میکنن اونوقت تو اومدی ببینی دستمال کاغذی چی گفته؟؟؟؟حتما دانش آموز هم هستی؟؟؟؟؟قیافششششووووو!!!
🔫😐
دره🔫😂
رﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﻩ ...
ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺗﺨﺘﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﺵ ﺗﻮ ﮔﭽﻪ ...
ﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﻣﯿﺮﻩ ,,,
ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻪ ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﻓﺤﺶ ﻣﯿﺪﻩ؟ !
ﮔﻔﺖ ﻭﺍﻻ ﻣﺎ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﻮﺗﻮﺭﺵ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﺎ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭﻩ ﺍﯾﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎ !!!
بالش
به جعفر میگن با بالش جمله بساز، میگه: یه گنجشک دیدم با تفنگ زدم به بالش!!!
میگن: نه این بالش، اون یکی بالش،
میگه: با تفنگ زدم به اون بالش!!!
میگن: اصلأ بالش رو بی خیال شو؛ با تشک جمله بساز!
میگه: تو شک داری زدم به بالش؟!!!
میگن: نمیخواد اصلأ با پتو جمله بساز!
میگه: پَه تــو شک داری زدم به بالش!!!
میگن:آقا غلط کردیم اصلا با تخت جمله بساز!
میگه:خیالت تخت، زدم به بالش!!!
خخخ جعفر هم مثل من رو مخه😂🔪
مرو ای دوست
من توی دلداری دادن افتضاحم
یه بار یه پسره تو پارک داشت گریه میکرد، گفتم چی شده گفت رفیقم فوت شده
منم اومدم دلداریش بدم براش آهنگ مرو ای دوست اصفهانی رو گذاشتم
عر میزد و خودشو میکشوند رو آسفالت، مردم اومدن گوشیمو شکستن
😐
سالاد شیرازی
تهاجم فرهنگی ازین بدتر ندیده بودم :
گوجه مال ورامین...
خیار مال مازندران...
پیاز مال دماوند...
بعد که خردش میکنی میشه سالاد شیرازی
😐
کیک و آب میوه
رفته بودم بيمارستان،ابميوه و كيك خريدم، يه پسره هم نشسته بود كنارم ديدم داره نگاه ميكنه دلم سوخت براي اونم خريدم، يخورده بعد
مادرش اومد داد زد كدوم احمقي برات كيك و ابميوه خريده!
.
.
.
(پسرش رو اورده بود براي ازمايش بايد ناشتا ميبود)
من نفهميدم چطوري فرار كنم
😂😂😂
خواب
سلامتیه زن زندگیم
خانوممو می گم
وقتی من صداش می کنم
نمیگه هااا یا بله
داد میزنه میگه بگو
بگو جووووونم، بگو عمرم
وقتی باهاش قهر می کنم اون قهر نمی کنه
میاد لپمو می کشه می گه
حق با منه هااااا نیم وجبی
ولی آشتی نفسم عمرم؟!
.
.
.
.
.
.
.
فعلا تا همین جاشو خواب دیدم
فردا بقیشو تعریف می کنم
😐
کافه
پيرمرد به زنش گفت :بيا يادي از گذشته هاي دور بکنيم ، من ميرم تو کافه منتظرت و تو بيا سر قرار بشينيم حرفاي عاشقونه بزنيم..!
پيرزن قبول کرد. فردا پيرمرد به کافه رفت ،دو ساعت از قرار گذشت ولي پيرزن نيومد وقتي برگشت خونه ديد پيرزن تو اتاق نشسته و گريه ميکنه ،
ازش پرسيد :
چرا گريه ميکني؟
پيرزن اشکاشو پاک کرد و گفت :
بابام نذاشت
آخیییی باباش نذاشته